نتایج جستجو برای عبارت :

روزمرگى

دلم تنگ شده.. دلم میخواد بازهم نوشته هاى کوتاه بنویسم همونجورى که قبلا مینوشتم هرچند کاملا واقفم که در این زمینه استعداد خاصى ندارم و یه صدایى ته ذهنم میگه دختر تو توى حرف زدن عادیتم مشکل دارى پس لطف کن و بیخیال شو اما خب چه میشه کرد؟ علاقست دیگه حتى اگر چیز درستى نباشه.. از یه طرفم دلم میخواد ننویسم و پیش خودم میگم افکار و نوشته هاى بى محتوا و بى سر و ته توى ذهنم ارزش به قلم آوردن و بکار گرفتن وقت و مغز دیگران رو نداره..براى همین هم هست که اکثر و
امروز.یک روزِ خنک و ابری بهاری همراه با بارش ملایمِ باران بود. از صبح برنامه ى خاصى نداشتم.راستش امکانش هست که از وقتِ تمام و کمالی که در اختیار دارم استفاده ى مفید کنم.اما حقیقت این است که آرامش ندارم.راحتی خیال ندارم .کششِ انجام دادن کاری را ندارم.بفرض مثال درس خواندن و پای بساط ارشد نشستن جذبم میکند.ساعتی پیش میروم اما بعد لابلاى خطوطِ کتاب غرقِ خیال میشوم.ندایی در پس ذهنم میگوید:دنیا به اخر رسیده،تمام مرزها بسته شده،همه ى دانشگاه هاى دنی

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها