نتایج جستجو برای عبارت :

دلتنگى

آنقدر 
"دوستت دارم"ها
"دلتنگى"ها
"خاطرات"
به زبان هاى گوناگون 
روى قلم ها چرخیده
که ترجیح می دهم 
قلم را زمین بگذارم و
تمامِ آشوب هاى دلم را 
کنارِ گوشَ ت نجوا کنم
بودنت را لازم دارم، 
براى چند دقیقه ابرازِ دلتنگى...
دیگر کافی ست،
هر آنچه خواندى و به رویَت نیاوردى!

''علی قاضی نظام''
تو از من دور و من دل تنگ
تو آبادی و من ویرون
همیشه قصه این بوده
یکی خندون یکی گریون
همیشه قصه این بوده
توی یک لحظه ، توی یک دیدار
یک زخم از زهرِ یک لبخند
تمامِ عمـــر فقط یک بار
پس از اون ، زخم پروردن
پس از اون ، عادت و تکرار
ولی نصفِ یک روح این ور
یک نیمه اون ورِ دیوار
همیشه قصه این بوده
یا مرگِ قصه یا آدم
ته دریاچه های عشق
می جوشند چشمه های غم ..
ساعت 4 صبح رسیدم تهران.. پدرم اومد به استقبالم اما وسط راه از راننده خواست مسیر رو کج کنه تا بره به فرودگاه مهراباد و به خونه. خداحافظى کردم و به راه ادامه دادم. من موندم دور از خانواده در وطن و در تهرانى که همیشه دوستش دارم اما حالا در کنار همه قشنگیاش، تهِ تهِ عمقش یه دل تنگیه خاصى داره که برطرف نمیشه.. دلتنگى که نه تو این شهر حل میشه و نه تو دل من. نفس کشیدن تو این شهر برام به شدت دلگیره..حالا موندم تا دوشنبه چطور این شهر غریب دوست داشتنى رو تحمل
میگردى بین مخاطب هایى که،
تمامِ هفته را کنارشان گذراندى...
میگردى بین تمامِ آنهایى که،
کِیفَت کنارشان کوک است...
میگردى بین صمیمى ترین ها
با معرفت ترین ها...
تا پیدا کنى یک نفر را؛
که جمعه ات را
غروبِ جمعه ات را
برایت بسازد
برایت شیرین بسازد...
نیست!
نه این هفته
تا آخرِعمرت هم بگردى،
پیدا نمى شود
جمعه یار میخواهد...
غروبِ جمعه یار میخواهد...
یار اگر نباشد،
تمامِ دلتنگى ها
تمامِ خستگى ها
تمامِ نا امیدى هاى هفته ات،
بغض میشود در گلویت و
نمیترکد که نمی
.
مگر
جز عاشقانه‌هاىِ پر از دلتنگى، متنِ دیگرى هم مى‌شود نوشت؟
اصلا براىِ از تو نوشتن ، پاک کردن و خط زدنِ هیچ واژه‌اى لازم نیست
بس که ساده و صریحی دلبر جان
و اصلا
تو همان جانى که بر دل نشسته...
#علی_قاضی_نظام
‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎خـط
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
مشاهده مطلب در کانال
برگردیم به زمان هاى قدیم
به ما تکنولوژى نیامده جانم
برایت نامه مینوسم!
از مبدأ معلوم، به مقصدِ نا معلوم
عزیزِ جانم؛ سلام!
کلام را کوتاه میکنم!
ملالى نیست جز دلتنگى هاى هر شب
و مرورِ تمامِ خاطراتى که
اى کاش از ذهنَت پاک نشده باشد!
همین!
دلتنگِ "تو"، "من"
ادامه مطلب
یوقتایى بیتابى، دلتنگى، بی قراری،  خلاصه از این حس سیاه زشتا یهو آخر شبى  میاد سراغم .مثل همین الان، زور میگه ،نمیزاره بخوابم. 
هرچقدر بهش بی توجه میشم بیشتر  خودشو نشون میده.
یوقتای مثل الان چشمام تار میشه  و غم عالم چمبره میزنه و انگار نفس کشیدن سخت واسم....
یوقتایی  زمان سخت و بد میگذره؛مثل الان.
یوقتایی اونقدر   دلم گرفته اس که نه‌میتونم  ازش بگم نه بنویسم ، غصه توی دلم  این موقع ها به جای لبم  از چشمام میزنه بیرون ،مثل همین الان.
میرم‌ک
این شعر را الان در کانال mtr.mar خواندم، قبل از اینکه آهنگش را دانلود کنم. به نظرم شعرش خیلی قشنگ و لطیف است، و خواننده آنقدر ها خوب نخوانده. شعر را می‌گذارم تا شما هم لذت ببرید :)
(آهنگ را نمی‌گذارم چون دوستش نداشتم :دی )
أنا لیلٌ بِلا نَجمٍ ، بِلا بَدرٍ یُضَوینی
من شبی بی ستاره ام ، ماهى ندارم روشنم کند
أنا عتمٌ بِلا نورٍ، بْلا شَمسٍ تُغذینی
من تاریکى بى نورم ، بدون خورشیدى که به من جان دهد
أنا حزنٌ ، أنا شوقٌ، و طول الهجر یُبکینی
من غمم ، من شوق ا
 
شرمسار دستان توام وقتی به جای دستان من ...
قلم در دست می‌گیری تا بگویی دلتنگى‌ ....!
 
" نزار قبانی "
 
 
آرام جانم...
فریاد چشمانت ، آتش بر جانم میزند...غم صدایت ، نابودم می کند...سکوتت ، دلم را می لرزاند... 
 
دلتنگم...
دلتنگ خنده های شیرینت...دلتنگ گرمی دستان مردانه ات...دلتنگ آغوش امنت...و...دلتنگ چشمان رنگینت ، که سالهاست خواب را از چشمانم ربوده...
 
بغض های فروخورده ...
اشک های پنهانی ...
شده مونس شبهای دلتنگی ام....
دل تنگم پرواز میخواهد...پریدن در هوای
 
شرمسار دستان توام وقتی به جای دستان من ...
قلم در دست می‌گیری تا بگویی دلتنگى‌ ....!
" نزار قبانی "
 
 
آرام جانم...
فریاد چشمانت ، آتش بر جانم میزند...غم صدایت ، نابودم می کند...سکوتت ، دلم را می لرزاند... 
 
دلتنگم...
دلتنگ خنده های شیرینت...دلتنگ گرمی دستان مردانه ات...دلتنگ آغوش امنت...و...دلتنگ چشمان رنگینت ، که سالهاست خواب را از چشمانم ربوده...
 
بغض های فروخورده ...
اشک های پنهانی ...
شده مونس شبهای دلتنگی ام....
دل تنگم پرواز میخواهد...پریدن در هوای ت
✨﷽✨
✅ ظهور را نزدیک ببینیم 
✍اگرچه ما از تعیین زمان براى ظهور نهى شده ایم اما این بدان معنا نیست که با موضوع ظهور به عنوان واقعه اى دور از دسترس که در آینده اى دور و نامعلوم به وقوع مى پیوندد برخورد کنیم. بلکه باید همواره خود را در چند قدمى ظهور ببینیم و امیدوار باشیم که در زمان حیات خود، ظهور حضرت حجت(ع) را درک کنیم. 
این نکته اى است که از مجموع روایاتى که در این زمینه از ائمه معصومین(ع)، نقل شده استفاده مى شود که ازجمله مى توان به بخشى از دعا
امشب بعد از سال ها برگشته ام خانه. در اتاق کوچک کنار مهتاب. زیر شاخه هاى خشک کنار کتابخانه و چهل حدیث کم دستخورده ام و دیکشنرى مرموز پدر. مى نویسم. آخرین بار ٥ سال پیش بود. تنهاى تنها بودم. هنوز فشار دیوارهاى اتاق را حس مى کنم. چیزى اینجا من را مچاله مى کند. یک حس قوى. یک نیروى ملموس. که توضیح اش نمیتوان داد تا حسش نکنی. مثل شب هاى غربت که دیگر بعد از مدتى تکرار نشدند. به هر کس میگفتم که کسى کنار تختم شب ها نماز مى خواند. یا اینکه سحرها با صداى اذان پد
Knock Knock
امروز صبح رفتیم بیرون! بازم با نگاه مردم یه خورده اذیت شدم اما نهایت تلاشم رو کردم خودم رو خونسرد نشون بدم…لامصب مردم توى خیابون آدم رو جورى نگاه میکنن انگار قتل کردم:| با چشماشون میخوان منو بکشن!!!حالا قبلا فقط مرد ها رو احساس میکردم اما الان جدیدا این دختر ها هم منو با چشم میخورن:/…حالا خوبه ماسک دارم اگه ماسکم رو بردارم و ببینن چه هیولاییم فکر کنم بگرخن:)
حتى یادم میاد زمستون سال پیش یا پاییزش بود یه زنى با دختر نوجوونى توى پیاده رو ب
دیشب دوباره خوابش رو دیدم
خیلى خواب جالبى بود
توى خونه مادریم بودم و پر مهمون و اینا بود یهو تصمیم گرفتم پاشم و برم دم خونشون و باهاش حرف بزنم (به خاطر اینکه سالهاست به دلیل حرفهاى نگفته و کارهاى نکرده دارم اذیت میشم حس میکنم نفرینم کرده که میدونم نکرده و همین سکوتش بیشتر اذیتم میکنه البته اینا تصورات کمالگرایانه و حساس منه چون اون هزار تا حرف و کار اشتباه انجام داد و بابت هیچکدوم به هیچ جاش نیود هزارتا نه مثلاً ده بیست تا... اما من نمیتونم مث

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها